در تنهایی خود نشسته ام و تنها سر و صدای کولری است که دائم در گردش است خودش میلرزد، شاید از سرما!
اما سعی میکند خنکی را برای من مهیا سازد
در باز است و میهمانی ناخوانده وارد میشود،
قاصدکی تنها بر دوش باد مهمان من تنها میشود.
ورودش را به فال نیک میگیرم، اما یادم می آید که:
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری
باری، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک، در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصدک، تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب
قاصدک! هان ، ولی آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی؟
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی-طمع شعله نمی بندم-خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک، ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند